عکسهای زیبا
دریا
امسال برای اولین بار بعد از 8 سال به خاطر ویدایی یک چند باری رفتیم دریای خودمون که خیلی خوش گذشت . چون هم ما یک ارامشی کنار دریا پیدا کردیم و هم ویدایی از دریا نترسید . ...
نویسنده :
مامان آزاده
10:16
نی نی
روز عید قربان خاله بصیره اومده بود خونه ی عزیز . و ویدایی چه قدر خوشحال شد که بالاخره نی نی خاله یعنی امیر رضا رو دیده و و از اول تا اخر همش امیر رضا توی بغلش بود و یا اینکه از کنارش تکون نمیخورد . وقتی اومدیم خونه میگفت که چه خاله ی خوبی بود که بچه اش رو میداد به من . وامی رضا چه پسر خوبی بود که گریه نمیکرد . وای ویدایی چقدر زیاد تو بچه دوست داری. ...
نویسنده :
مامان آزاده
16:40
علایق ویدایی
از 4حس لامسه ویدایی از هر کدوم یک حسش رو دوست داره . 1. ویدایی رختخواب سرد دوست داره. 2. شکم مامانی رو گرم دوست داره . 3. میوه ی سفت دوست داره .4. ودر اخر بالش نرم دوست داره. بیا بغل مامانی یک گاز محکم بگیرمت. ...
نویسنده :
مامان آزاده
16:35
ویدایی چی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیشب توی بغل بابایی نشسته بودی که یک دفعه ایی گفتی : من بزرگ شدم میخوام اسمم رو عوض کنم . منو بابایی من پرسیدم چرا؟ ویدایی : چون اسمم قدیمی شده . من و بابایی پرسیدم حالا میخوای چی بزاری ؟ ویدایی : ویونا..... من و بابایی کفتم مامانی من میخواستم بزارم اما ونوسی گفت یاد فیونا توی شرک میوفتم و دوست ندارم. ......... حالا ما با این تهته قاری خودمون ماجرا ها داریم ............. ...
نویسنده :
مامان آزاده
16:10
دو هزار
هفته اول مهر چون نمیخواستیم بریم نمکدره بریم . برای ناهار تصمیم گرفتیم که بریم دوهزار و ماهی قزل الا خریدیم و رفتیم خونه ی مادر جون و دور هم بودیم . وتا غروب اونجا بودیم و یعدش رفتیم رامسر و اقا بسمل و خرید و دور دور که حسابی خوش گدشت . ...
نویسنده :
مامان آزاده
16:02
گوشواره
دیروز غروب ویدایی روی مبل نشسته بود و داشت تی وی نگاه میکرد و من هم داشتم سی دی رایت میکردم . بهد از چند دقیقه دیدم صدایی از ویدای نمیاد ونوس رو فرستادم دیدم بله ویدایی ساعت 6 غروب روی مبل از خستهگی خوابید . کمی فکر کردم دیدم که فردا که تولد روژان هست و ویدایی رو دعوت کرده و پوش ویدایی هم که خوب شده پس خوب هست که با این بهانه نخ گوشش رو در بیارم . اما دو دل بودم . و ویدایی هم میگفت که مامانی توی خواب گوشواره بنداز برام . من هم با ترس ولرز نخ رو باز کردم ولی چون حساس بود از خواب بیدار شد. حالا من موندم با یک نخ توی دستم و یک گوشوار به اون یکی دستم این وسط . و ویدایی هم این طوری . گفتم خدا یا چه کار کنم که اگر این لوس ک...
نویسنده :
مامان آزاده
15:58
دختر با اراده من
دیروز صبح توی رختخواب من و ویدایی با هم در مورد سوراخ کردن گوش صحبت کردیم و اینکه ویدایی خیلی گوشوار دوست داره و همش میگفت که شما وونوسی پوشوار دارید و من ندارم من هم گفتم که شما بزرگ شدی حتما گوشت رو سوراخ میکنم . ولی ویدایی گفت مامانی من (( تحمل )) میکنم . حالا نمیدونم که این کلمه رو از کجا یاد گرفت . بعد از اون هم صبحانه خورد و رفت مهد کودک . ظهر وقت ناهار سر میز غذا گفت که مامان میخواد من رو ببره که گوشم رو سوراخ کنه . من هم خندیدم . وبابایی و ونوسی منتظر بله من بودند که من هم گفتم حالا بزرگ شو .... دیدم ونوسی میخنده که توی حیاط مهد ویدایی بهش گفته امروز میخوام گوشم رو سوراخ کنم و بعد فهمیدم که به بابایی هم توی ماشین همین حرف...
نویسنده :
مامان آزاده
10:50