یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم تمام صورت نازنازی من پر از جوش شد .خیلی ناراحت شدم تا بعد از ظهر که به مطب دکترش بردم .او خیالم را راحت کرد وگفت خانم گوشت زیاد نخور .چون بابایی برای مهمانهای ویدا جون کوبیده درست میکرد وما هم که خیلی دوست داشتیم زیاد می خوردیم. ...