خواب بی موقع
ویدایی کتاب داستان رو داد دستم و گفت مامانی برام میخونی .من هم شروع کردم به خوندن .به وسط کتاب رسیدم .دیدم که ویدایی خوابید. قیافه ی من شده بود .هم ناراحت بودم که این ساعت وقت خواب نبود چون شب باید تا دیر وقت بیدار باشم . و خوشحال بودم که ویدایی داره استراحت میکنه . نه طاقت خوابش رو دارم و نه طاقت بیداری و شیطونی لوووووووووووووووووووس کیجا. ...