سایه
یک شب ونوسی خوابیده بود وبابایی هم تلویزیون تماشا میکرد .من وویدا رفتیم داخل اشپز خانه تا به او سایه بازی یاد بدهم .بعد از کمی بازی من امدم بیرون ویدا با خودش بازی میکرد که یک دفعه با صدای خیغ بیرون امد . علت جیغش را پرسیدم .گفت : سایه می خواهد منو بگیره. ماجرا از این قرار بود که ویدایی بعد از کمی بازی میخواست از اشپز خونه بیرون بیاید که دید سایه هم با او حرکت میکند . &...