سایه
یک شب ونوسی خوابیده بود وبابایی هم تلویزیون تماشا میکرد .من وویدا رفتیم داخل اشپز خانه تا به او سایه بازی یاد بدهم .بعد از کمی بازی من امدم بیرون ویدا با خودش بازی میکرد که یک دفعه با صدای خیغ بیرون امد . علت جیغش را پرسیدم .گفت : سایه می خواهد منو بگیره. ماجرا از این قرار بود که ویدایی بعد از کمی بازی میخواست از اشپز خونه بیرون بیاید که دید سایه هم با او حرکت میکند . حالا با هم یک شعر را میخوانیم : ا ویدا نرو به سایه ویدا میگه سایه خودش میسازه البته هر چه میخوام بهش یاد بدم که به جای میسازه بگه می ایه گو ش نمیده