مدرسه ی موشها
دیشب قبل از شام شبکه ی پویا داشت کارتون مدرسه ی موشها را نشان میدادو ویدایی هم چون خوشش امده بود. میگفت که من شام نمیخورم. من خیلی ناراحت شدم چون کوکو بادکوبه ی خوشمزه ای درست کرده بودم. ولی وقتی که اون گربه بزرگ رو دید وتوی حال هم تنها بود .با قیافه وحشت زده پرید توی اشپز خونه و روی صندلی خود نشست . من از این اتفاق خوشحال شدم چون باعث شد که کنار من بنشیند ومن به او شام بدهم. بعد از شام هم توی بغل بابایی نشست وفیلم را تماشا میکرد وهر وقت که گربه رو میدید میگفت که تی وی رو خاموش کنید. ولی بالاخره تا اخر تماشا کرد وخوشش امد .موقع خواب میگفت که برای من داستان موشها رو تعریف کن. &nb...