مامانی خانم شدم ؟
هر وقت میرفتم خونه ی عزیز ویدایی مثل چسبونک به من میچسبید و میگفت من رو بغل کن وبا کسی حرف نمیزد ومامان من هم که خیلی حساس هست بیچاره تعجب میکرد وقصه میخورد که کمر دختر من شکست . دیروز داشتیم میرفتیم اول نصیحت های لازم رو کردم و وقتی رفتیم خدا رو شکر اذیت نکرد و همش ومیامد توی گوشم میگفت مامانی خانم هستم . من هم نازش رو میکشیدم ومیگفتم بعله دختر گلم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی