ماجرای پتو
عمه جون یک پتوی تازه برای عید گرفته بود چون که قرمز بود وویدایی هم قرمز دوست داره . موقع اومدن از خونه ی مادر جون اصرار که من این پتو رو دوست دارم و باید با خودم بیارم خونه و از من هم انکار . در این وسط بابایی پادر میانی کرد و ما پتو رو با خودمان اوردیم خونه . قیافه ی ویدایی .قیافه ی من وبابایی واز توی ماشین این پتو روی پای ویدایی بود واومدیم خونه هم بر خلاف همیشه شیطونی نکرد و روی مبل نشست وپتو رو گزاشت روی خودش . وساکت نشست . . وچون اوردن وگرفتن وسیله از دیگران توی قانون تربیت من نیست. فردا صبح ویدایی رو راضی کردم که باید این پتو رو ببریم به عمه بدیم و مامانی هر وقت یک پتوی قرمز خوشگل دیدم برای شما میخرم .(( چون ویدایی برخلاف ویدایی چشمهای دنبال رنگ قرمز هست ولی ونوسی هنوز هم دنبال وسیله هایی با رنگ صورتی ))