بوف شدی
شب بود داشتیم همه با هم تلویزیون تماشا میکردیم وپرتقال میخوردیم که ویدایی شما یک دفعه دویدی به طرف تلویزیون وپاهات گیر کرد به کالسکه ی عروسکت وخوردی به تیزی میز. من از ترس نمی تونستم بلند بشم.اومدم جونت زدم .گوشه یچشمت پاره شده بود وخون میاومد.وقتی تو ساکت شدی .من شروع به گریه کردم .چون تو خیلی شیطونی .چون تازه شکمتو که به بخاری شومینه ای چونده بودی وسوخته بود رو خوب کرده بودم . زیر ابروت جای زخم مونده ومن خیلی خیلی ناراحتم.