دوست دارم
چند وقتی ویدایی توی خونه راه میرفت و همش میومد پیشم وبهم میگفت مامانی خیلی دوست دارم من هم فکر میکردم که چیزی ازم میخواهد اما چیزی نمی خواست فقط میخواست بهم بگه دوستم داره واینقدر زیاد میگفت که هم دیگران حسودی میکردند و هم خوششان میامد وهم تعجب میکردند اما از احساس خودم بگویم که ناراحت میشدم چون اون بچه ی من بود ومن دوست داشتم که این دوست دارم رو من بیشتر بهش بگویم ولی خوب ماجرایی داشتیم با هم وهمش ویدایی من پیش دستی میکرد و زرنگتر بون قربونش برم عزیزمی دوست دارمممممممممممممم دوست دارمممممممممممممم دوست دارمممممممممممممم از این جا تا به اسمووووووووووووووووووووووون