گوشواره
دیروز غروب ویدایی روی مبل نشسته بود و داشت تی وی نگاه میکرد و من هم داشتم سی دی رایت میکردم . بهد از چند دقیقه دیدم صدایی از ویدای نمیاد ونوس رو فرستادم دیدم بله ویدایی ساعت 6 غروب روی مبل از خستهگی خوابید . کمی فکر کردم دیدم که فردا که تولد روژان هست و ویدایی رو دعوت کرده و پوش ویدایی هم که خوب شده پس خوب هست که با این بهانه نخ گوشش رو در بیارم . اما دو دل بودم . و ویدایی هم میگفت که مامانی توی خواب گوشواره بنداز برام . من هم با ترس ولرز نخ رو باز کردم ولی چون حساس بود از خواب بیدار شد. حالا من موندم با یک نخ توی دستم و یک گوشوار به اون یکی دستم این وسط . و ویدایی هم این طوری. گفتم خدا یا چه کار کنم که اگر این لوس کیجا اجازه نده گوشش بسته میشه. دیگه با جانم و دلم وبا تعویض گوشوار از حلقه ای به سوزنی بالاخره این امر خطیر به پایان رسید.