ویدایی بوف شد
چهارشنبه ای بعد از ظهر من داشتم یک پارچه ای رو برای اشپز خونه دورش رو چرخ میکردم و ویدایی رو صدا کردم که با چرخ خیاطی خودش کنار من بازی کنه . اما نینی همش میگفت برای من چرخ کن بر خلاف همیشه که خودش بازی میکرد و امد کنار من روی تخت نشست .یک دفعه ای از روی پتوی تخت سر خورد وبینی وصورتش خورد به لبه ی تیز میز خیاطی وشروع کرد به گریه کردن .اول که بغلش کردم فکر کردم که ترسیده و گریه میکنه ولی وقتی موهاش رو کنار زدم دیدم وای روی بینی و زیر چشمش پاره شده و خون میاد .رفتم بهش اب دادم و زنگ زدم بابایی اومد .این سه نفری ناراحت بودیم که من دوست داشت بزنم زیر گریه . اون شب بابایی اون که برای ویدایی ناراحت بود .فکر میکنم برای خرابی مغازه اش اون قدر ناراحت نبود .چون این ویدا لوسه هر سال زمستونی یک جای صورتش رو زخم میکنه که جاش هم میمونه. قبل از به دنیا اومدن ویدا وقتی بچه ای رو میدیدم که صورتش زخم بود .همش فکر میکردم که چه مادری داره که مواظب بچه اش نیست چون ونوسی خیلی دختر خوب و اروم بود . اما حالا درک میکنم که شاید اون مادر تقصیر نداره بلکه یک بچه ی وروجک وشیطون مثل من داره که نمیتونه اروم راه بره وفقط میدوه و اروم نداره . خدایااااااااااااا دخترم صورتش دیگه بوف نشهههههههههههههههههههههههههه