ویدایی بوف شد
چهارشنبه ای بعد از ظهر من داشتم یک پارچه ای رو برای اشپز خونه دورش رو چرخ میکردم و ویدایی رو صدا کردم که با چرخ خیاطی خودش کنار من بازی کنه . اما نینی همش میگفت برای من چرخ کن بر خلاف همیشه که خودش بازی میکرد و امد کنار من روی تخت نشست .یک دفعه ای از روی پتوی تخت سر خورد وبینی وصورتش خورد به لبه ی تیز میز خیاطی وشروع کرد به گریه کردن .اول که بغلش کردم فکر کردم که ترسیده و گریه میکنه ولی وقتی موهاش رو کنار زدم دیدم وای روی بینی و زیر چشمش پاره شده و خون میاد .رفتم بهش اب دادم و زنگ زدم بابایی اومد .این سه نفری ناراحت بودیم که من دوست داشت بزنم زیر گریه . ...