ماجرای پتو
عمه جون یک پتوی تازه برای عید گرفته بود چون که قرمز بود وویدایی هم قرمز دوست داره . موقع اومدن از خونه ی مادر جون اصرار که من این پتو رو دوست دارم و باید با خودم بیارم خونه و از من هم انکار . در این وسط بابایی پادر میانی کرد و ما پتو رو با خودمان اوردیم خونه . قیافه ی ویدایی .قیافه ی من وبابایی واز توی ماشین این پتو روی پای ویدایی بود واومدیم خونه هم بر خلاف همیشه شیطونی نکرد و روی مبل نشست وپتو رو گزاشت روی خودش . وساکت نشست . . وچون اوردن وگرفتن وسیله از دیگران توی قانون تربیت من نیست. فردا صبح ویدایی رو راضی کردم که باید این پتو رو ببریم به عمه بدیم و مامانی هر وقت یک پتوی قرمز خوشگل دیدم برای شما میخ...
همکار عزیز
هر وقت بعد از ظهر میخواهم برای بچه ها کیک عصرونه درست کنم .ویدایی زودی میاد جلو میگه : من دست توی بینی نکردم پس میخوام کمکت کنم . و ویدایی میشود همکار عزیز من وبا هم شروع میکنیم به درست کردن کیک ومن مواد رو داخل ظرف میریزم وهم زدن مواد به عهده ی دختر گلم است . قربون لوس کیجا برم.  ...
خیاط شدم
وقتی میرم مغازه پارچه فروشی محو پارچه ها میشم .محو رنگ وطرح و جنس شون .این بار که رفته بود از پارچه ی تریکو خوشم اومد وبرای ویدایی خریدم ویک مدل هم از توی ذهنم در اوردم که هر کسی دید خوشش اومد و خودم هم خیلی کیف کردم . &nb...
خوشگل هست ایا
چهار شنبه سوری
امسال بر خلاف سالهای قبل که شام میرفتیم خونه ی مادر جون . مادر جون تصمیم گرفت که شام خونه ی ما بمونه چون روز سه شنبه هم بود یعنی روز استخر و خونه ی ما موند وقرار شد مثل هر سال بعد از ظهر بریم خونه ی عزیز برای اتیش بازی . ویدایی و مادر جون زودتر رفتن . ومن وونوسی بعد از اونها رفتیم . امسال بر خلاف سال گذشته خونه ی عزیز خلوت بود چون سلنا نیامده بود و مائده هم نیومده بود و فاطمه هم چون امتحان کنکور داشت درس میخوند . ویدایی از سر وصدا میترسه بر خلاف شیطون بودنش که ادم فکر مینه که خیلی نترسه ولی این طور نیست وبابایی یک ترقه داده بود که صداش بالا بود و اول به بابا جون گفتیم که نترسه و به عزیز قول دادیم که خطر ناک نیست و و و...
سال نو 93
امسال با یک ماه تاخیر اومدم چون سرم شلوغ بود .اول از سفره ی 7 سین شروع کنم که وقتی گذاشتم ویدایی خیلی ذوق کرد و دوست داشت . اما از خرید ماهی بگم که بابایی هر سال علاوه بر ماهی قرمز که برای بچه ها میخره یک ماهی سیاه چشم تلسکوبی هم برای خودش میخره که قیافه ی قشنگی نداره اما بابایی دوستش داره . تا وقتی که ونوسی کوچیک بود قر میزد که من از این ماهی ها دوست ندارم . و وقتی که بزرگتر شد به خاطر بابایی قبول کرد . اما حالا رسیدیم به ویدایی امسال که رفتیم ماهی های قرمز رو خریدیم در اخر بابایی برای خودش یک ماهی سیاه خرید واین شد شروع غر زدن ویدایی: من این ماهی رو دوست ندارم این ماهی زشت هست من این ماهی رو توی ظ...
جشن نوروز مهد کودک
روز 5شنبه از طرف مهد کودک دعوت شدیم برای جشن عید نوروز در سالن تریا جمالی خانم مدیر ونوسی رو هم دعوت کرده بود چون از بچه های قدیم مهد بود . صبح دوتا نونوها با خوشحالی اماده شدند برای جشن و بارون هم میبارید . وقتی رفتیم توی سالن چیزی که برای ویدا جلب توجه کرد ...
کاردستی ویدا جونی
ابتکارات و کاردستی و نقاشی های ویدا جونی . البته این دو نقاشی متعلق هست 1. ثمین 2. بهراد که از دوستهای جون جونی ویدایی هست. ...